مسافری از تاریکی

ساخت وبلاگ
کجاست شانه ای که بی ترس از ملامتش سر بر آن گذارم و ببارم...

من زود ازین دنیا سیر شده ام.

ای مرگ دستم را بگیر و شانه هایت را امن گریه هایم کن.

من اینجا سخت غریبم.

نوشته شده توسط مسافر در جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۶ |
مسافری از تاریکی...
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 2 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 23:23

دوستان خوبم من می خواستم تا زمانی اینجا بنویسم که ناشناس باشم. الان که دوستان خوبی پیدا کردم حرفای قابل گفتنم رو در قالب شعر و داستان می نویسم. اما حرفایی که گفتنی نیست رو می خوام ناشناس بگم چون مهم حرف ها هستند نه گوینده حرف. پس وبلاگ دیگری رو خواهم داشت و اونجا خواهم نوشت. حتما به اینجا سر می زنم. مسافری از تاریکی...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 1 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 23:23

می گویند نباید در دنیا بچه ماند. می گویند بچگی در دنیا احمقانه است. شاید برای همین هم هست هنوز هم نمی توانم دروغ بگویم و هر تلاشم برای کمی سیاست مدارتر بودن خنده دار است. نمی دانم هنوز کودکم یا حماقت بچگی را با خود همراه دارم. کاش می شد یک بار برای همیشه بزرگ شوم.
نوشته شده توسط مسافر در شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۶ |
مسافری از تاریکی...
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 8:10

نمی دونم چه اصراری داریم برای ادامه زندگی مشترک وقتی یک نفر دیگه حرفی برای گفتن نداره. چرا دو نفر باید حتما حتما تا آخرین لحظه زندگیشون پیش هم باشن وقتی از بودن با هم لذت نمی برن. چرا نمی فهمیم ازدواج هم شبیه همه رابطه های دیگه است اگر عمرش به سر بیاد باید تمومش کنی. کدوم دیوانه ای واسه مشکلاتش با د مسافری از تاریکی...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 8:10

این روزها تنها چیزی که حالم را بهتر می کند شب شعری است هفتگی که هر بار در خانه یکی از دوستان برگزار می شود و پیشنهادش با من بود. بعد از چند سال که ذوقم خکشیده بود و جز هر از گاهی چیزی نمی نوشتم حال هفته ای چند شعر می نویسم. بیشتر غزل گاهی هم شعر نو. هرچند خیلی به شعرنو علاقه ای ندارم نه از بابت خود مسافری از تاریکی...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 8:10

دیشب داشتم در مورد اینکه واقعا افسرده ام یا تظاهر به آن دارم جستجو می کردم. جواب درستی پیدا نکردم. اما بیشتر نتایج می گفت تظاهر به افسردگی برای جلب توجه است. وحشتناک و نا امیدکننده بود. یعنی من دنبال جلب توجه ام؟ یعنی همه این حال من ادا است؟ دنبال جلب توجه ام؟ جلب توجه کی؟ خودم؟ خودم برای خودم مظلوم مسافری از تاریکی...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 23:00

دیگر نمی توانم گریه کنم. بارها خواسته ام اما فقط چشمانم خیس می شوند. اشکی جاری نمی شوند. می ترسم غمباد شود این بغض بی اندازه من
نوشته شده توسط مسافر در دوشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۶ |
مسافری از تاریکی...
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 23:00

به جایی تهی تر از پوچی رسیدم. نه می دانم می خواهم بمیرم نه می خواهم زنده بمانم. امید به هیچ چیز ندارم. همه چیز را به دست تقدیر سپرده ام. تمرین مرگ می کنم. شرم داشتم از تمرینش روبروی آینه. روبروی آینه می ایستم دیگر شرمی از آن ندارم. هر دو روی من آماده اند. تمرین مرگ برای به صحنه بردن این تمرین. فقط این صحنه بی تکرار است.
نوشته شده توسط مسافر در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۶ |
مسافری از تاریکی...
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 23:00

واژه ها خیلی وقت ها ناتوان از بیان احساس اند. گاهی فقط باید کنار دوست نشست و شانه به شانه او گریست. دوست خوبم به احترام تو شانه به شانه ات می گریم. برای همه دردها پنهان و آشکارت.
نوشته شده توسط مسافر در پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ |
مسافری از تاریکی...
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 23:00

چند روز بود که می خواستم بهت پیغام بدم و چیزی رو بهانه کنم برای پرسیدن حالت. میدونی پیدا کردن بهانه سخته. یک بار عید بود. یک بار روز زن. دیگه بهانه ای نداشتم. باز با عکست حرف می زدم عکست رو می بوسیدم. امروز ولی پیغام دادم و گفتم می خوام حالت رو بپرسم. گفتی که تازه از بام برگشتی. می خواستم بنویسم یاد مسافری از تاریکی...ادامه مطلب
ما را در سایت مسافری از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosaferiaztarikia بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 23:00